(1179) شیرى اندر راه قصد بنده کرد |
|
قصد هر دو همره آینده کرد |
(1180) گفتمش ما بندهى شاهنشهیم |
|
خواجه تاشان کِه آن درگهیم |
(1181) گفت شاهنشه که باشد شرم دار |
|
پیش من تو یاد هر ناکس میار |
(1182) هم ترا و هم شهت را بر درم |
|
گر تو با یارت بگردید از درم |
(1183) گفتمش بگذار تا بار دگر |
|
روى شه بینم برم از تو خبر |
(1184) گفت همره را گرو نه پیش من |
|
ور نه قربانى تو اندر کیش من |
خواجه تاش: تعبیرى است مرکب از «خواجه» (فارسى) و «تاش» پسوند ترکى که مفید معنى شرکت است و «خواجه تاش» دوتن که ارباب آنها یک نفر باشد. هم ردیف ، همکار، هم رسته .نظیر: خیلتاش: دو تن که با هم در یک خیل و دستهاى از سپاه باشند.
کِه : یعنی کوچک، زیر دست، درخدمت
قربانی :یعنی حیوانى که آن را براى تقرب بخدا سر ببرند .یعنی باید قربان شوی
کیش: مرادف مذهب است
( 1179) شیرى در راه متعرض ما بندگان گردید. ( 1180) من باو گفتم که ما مملوک شاهنشاه هستیم و هر دو ما بنده آن درگاهیم. ( 1181) او جواب داد که شاهنشاه کیست؟ نام هر ناکس را نزد من مبر.( 1182) اگر تو و رفیقت از پیش من بروید هم شما و هم شاهتان را خواهم درید. ( 1183) گفتم بگذار یک دفعه دیگر روى شاه را دیده از تو نزد او خبر ببرم. ( 1184) گفت رفیق خود را نزد من گرو بگذار و برو اگر قبول نکنى هر دو شما را خواهم درید.
(1185) لابه کردیمش بسى سودى نکرد |
|
یار من بستد مرا بگذاشت فرد |
(1186) یارم از زفتى دو چندان بد که من |
|
هم به لطف و هم به خوبى هم به تن |
(1187)بعد از این ز آن شیر این ره بسته شد |
|
رشتهى ایمان ما بگسسته شد |
(1188) از وظیفه بعد از این اومید بر |
|
حق همىگویم ترا و الحق مر |
(1189) گر وظیفه بایدت، ره پاک کن |
|
هین بیا و دفع آن بىباک کن |
لابه: یعنی التماس، زاری.
یارمن بستد: یعنی اکنون رفیقم نزد او مانده.
زفتی: فربهی ،درشتی وچاقی.
وظیفه: یعنی مقرری، همان عهد وپیمان که نخجیران با تو بستند که غذای تو را مهیا کنند.
اومید بُر : یعنی امید نداشته باش
والحق مُرّ:حقیقت تلخ است ومن به تو حقیقت را می گویم.
ره پاک کن: یعنی این مانع را از سر راه بردار.
دفع آن بىباک کن: منظور آن شیری که خرگوش ادعا کرده.
( 1185) هر چه التماس کردیم نپذیرفت رفیق مرا نگاه داشت و مرا رها کرد که نزد شاه آیم.() اکنون رفیقم نزد او مانده و خون جگر مىخورد. ( 1186) رفیق من از چاقى بدن و لطافت گوشت سه برابر من است.( 1187) بعد از این دیگر بعلت بودن آن شیر راه بسته شده و حیوانات نمىتوانند طعمه براى شما بفرستند حال ما این است که بعرض رسید.( 1188) با اینکه حرف حق تلخ است ولى من حسب الوظیفه مىگویم که بعد از این از وظیفه صرف نظر کن.( 1189) اگر طعمه و وظیفه لازم دارى راه را باز کن و این شیر بی باک را از میان بردار.
(1190) گفت بسم اللَّه بیا، تا او کجاست؟ |
|
پیش در شو، گر همىگویى تو راست |
(1191) تا سزاى او و صد چون او دهم |
|
ور دروغ است این سزاى تو دهم |
گفت بسم الله: تعبیری است برای این معنا،که بیا برویم ببینیک مسئله ازچه قرار است.
( 1190) شیر گفت بسم اللَّه اگر راست مىگویى پیش بیفت برویم ببینیم او کجا است.( 1191) تا اگر چنین شیرى وجود داشت سزاى او را بدهم و گر نه ترا بجزاى خود برسانم.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |